|
جمعه 20 شهريور 1394برچسب:, :: 21:0 :: نويسنده : baran irani
گاهی وقتها برای داشتن آرامش باید تاوان داد . . . تاوانی به اندازه زندگی ... ![]()
پنج شنبه 15 مرداد 1394برچسب:, :: 19:37 :: نويسنده : baran irani
تنها دلخوشیم این بود که گاهی از دور می دیدمت
الان تنها دلخوشیم این است که جایی در نزدیکی من نفس می کشی . . . همین کافیه ![]()
سه شنبه 23 تير 1394برچسب:, :: 1:59 :: نويسنده : baran irani
خیال انگیز چون پائیز ![]()
سه شنبه 5 خرداد 1394برچسب:, :: 22:53 :: نويسنده : baran irani
مردم اینجا چقدر مهربانند دیدند کفش به پا ندارم برایم پاپوش دوختند دیدند سرما می خورم سرم کلاه گذاشتند و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری و دیدند هوا گرم شد پس کلاهم را بر داشتند چون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند چون دیدند سواد ندارم محبت کردند و به حسابم رسیدند خواستم در این مهربان کده خانه بسازم نانم را آجر کردند گفتند کلبه بسازم ... روزگار جالبی است مرغمان تخم نمی گذارد ولی گاومان هر روز می زاید ![]()
سه شنبه 5 خرداد 1394برچسب:, :: 19:56 :: نويسنده : baran irani
هرگز این قصه ندانست کسی آن شب آمد به سراغ من و خاموش نشست سر فرو داشت نمی گفت سخن نگهش از نگهم داشت گریز مدتی بود که دیگر با من بر سر مهر نبود آه این درد مرا می فرسود او به دل عشق دگر می ورزید گریه سر دادم در دامن او های هایی که هنوز تنم از خاطره اش می لرزد برسرم دست کشید بر کنارم بنشست بوسه بخشید به من لیک می دانستم که دلش با من نیست
![]() صفحه قبل 1 صفحه بعد ![]() |